کتاب مامور Z 4

در را که گشودم تاری مطلق را حس کردم ناگاه نوری درخشید و من با فریادی که از ترس برآمده بود به سمت جلو نگاه کردم صورت موجودی به نام جنکس تنها سه سانتیمتر با چهره من فاصله داشت آن هم به صورت وارونه و به طرز عجیبی در هوا آویزان بود دندان هایش به شکلی ترسناک سبز فسفری بودند و در دهانش می درخشیدند او با صدایی غیرقابل تصور گفت به دنیای گودال خفاش خوش آمدی ای موجود ضعیف و فانی این جملات برای من که به تازگی پا به این دنیای تاریک گذاشته بودم تداعی گر افکار پیچیده و ناشناخته ای بود که در پشت هر گوشه این تاریکی نهفته بود جنکس موجودی اسرارآمیز و عجیب بود که به طور ناگهانی با دنیای من در تماس قرار گرفت و سوالات بی شماری را در ذهن من ایجاد کرد من وارد فضایی شدم که در آن هیچ منطقی حاکم نبود و هر لحظه ممکن بود با یک واقعیت غیرمنتظره روبرو شوم این تجربه مرا به سمت جستجوی بیشتر در دنیای تخیلی سوق داد و من را وادار کرد تا به دنبال پاسخ سوالاتم در این دنیای بی کران باشم